يادمان باشد


يادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد                     طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم

يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس شد                 طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم

يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست            به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم

يادمان باشد که در اين بهر دو رنگي و ريا           دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم

يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست             دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم

يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم        طلب سوختن بال و پر کس نکنيم

ولي آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟                   ياد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم

گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد      دل ديوانه من بهر که افتاده به خاک

اين همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار                      به تو اي عشق تو اي يار به تو اي بهر نياز

ياد من هست که د يگر دل من تنها نيست                ياد من هست که ديگر دل تو مال من است

ياد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک            ياد تو باشم و هر دم بکنم راز و نياز

ياد تو باشد از اين پس من و تو ما شده ايم              هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ايم

سال نو مبارك

بازکن پنجره را
وبکش با نفسی تندوعمیق. بوی عطر گل یاس
وببین پر زدن بلبل را. که شده مست زبوی خوش وجان بخش بهار
باز کن پنجره را
پرکن از رایحه وعطر بهار. ریه خسته زبیدادزمستان وخزان
وببین درهمه جا فرشی از سبزه وگل پهن شده است
تک درختی که زسرما بدنش میلرزید. جامه سبز به تن کرده تنش گرم شده است
پولک زردوسپید. دست خیاط طبیعت به روی جامه سرسبز درخت. دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار.کرده برپیکر او تور خوش رنگ عروس.که لطیف است به مانند بهار
فرارسیدن نوروز باستانی بر ايرانيان مبارك


نان،مهرباني،بخشايش و...

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

خدایا، برای همسایه ای که نان مرا ربود ، نان...

برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی...
برای انکه روح مرا آزرد ، بخشایش...
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق میطلبم .

کجای خط هستیم ...

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

همه زندگی انتظار است ٬ سخت ترین لحظه های زندگی را سپری می کنیم . یک عمر منتظریم . روزی که این قلب بایستد انتظار همه تمام می شود و آرام می گیریم . ما در زنجیره بخت هم سرشت شده ایم و آسوده نشسته ایم و زمان ها را به هم می بافیم . نمی دانم در خط سر نوشت که ما شرقی ها اسم آن را قسمت گذاشتیم ٬ کجای خط هستیم ..."

:: هیچ مگو ::

يكي از كاربران وبلاگ شعري زيبا فرستادند كه مناسب ديدم در يك پست ارسال كنم.

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو