گاهي اوقات به يه كسي مثل خواجه عبدالله انصاري حسوديم مي شه! وقتي مي بينم اينطور شيفته بوده و هر جوري كه مي خواسته با كلمات متصل مي شده! يه كم (بيشتر از يه كم) دلم مي گيره!

يه جوري از محبت الهي و محبت خودش نسبت به او مي نويسه كه ...

الهی محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نيست گرفتار آن ، الهی از هر دو جهان محبت تو گزيدم و جامه بلا بريدم و پرده عافيت دريدم.

يا رب ز شراب عشق سر مستم کن                        وز عشق خودت نيست کن و مستم کن

از هر چه بجز  عشق تهيدستم  کن                         يکباره به بند عشق پابستــــــــــــتم کن

الهی چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر ، و چون در خودنگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر ، الهی مرا دل از بهر تو در کار است و گرنه مرا با دل چه کار است آخر چراغ مرده را چه مقدار است .

الهی اگر مستم و اگر ديوانه ام ، از مقيمان اين آستانه ام آشنائی با خود ده که از کائنات بيگانه ام.

الهی تا بتو آشنا شدم ، از خلق جدا شدم ، در دو جهان شيدا شدم ، نهان بودم و پيدا شدم .

الهی در سر خمار تو داريم ، در دل اسرار تو داريم و به زبان اشعار تو داريم ، اگر گوئيم ثنای تو گوئيم و اگر جوئيم رضای تو جوئيم.