خدایا
مي داني جز تو مرا کسي به سراي اميد نمي برد
همان اميدي که در سياهي سايه هاي تاريک تنهايي ام گم شده
تو هميشه تنهايم گذاشتي و به حال خودم وا گذاشتي
مي دانم اين جسم خاکي بي تو هيچ معنايي ندارد
به زير آسمان مي روم
دست هايم بلند مي کنم مي گويم
خدايا براستي که تو مهربان ترين مهرباناني پس از گناهم بگذر که تو تنها بخشنده مهرباني
خداوندا مرا ببخش که چشم بر حقيقتي بستم که برايم از روز روشن تر بود
خدايا مرا ببخش که آنقدر مغرور و خودبين بودم
مي دانم جرم من اين است که مرز بين عشق و دوست داشتن را نمي دانستم
مرزي به فاصله يک قدم و يک نگاه و يا يک جمله...
خدايا مرا ببخش که جز شرمندگي چيزي ندارم
حال بايد چه کنم
بايد چه کنم تا از درگاهت بي جواب بر نگردم
بار الهي جز تو که من کسي را ندارم که از او بخواهم مرا ببخشد
خدايا مرا ببخش
ندانسته و بي آنکه بخواهم کسي را از خود ناراحت مي کنم
مرا ببخش ... مرا ببخش